دهکده ی آرزوها
HoMe | eMaiL | Design | Profile
*تا حالا دقت کردین وقتی خودکارت قطع میشه یه جا دیگه تستش میکنی مینویسه، ولی دوباره جای قبلیش میخوای بنویسی نمینویسه !!!!!! *تا حالا دقت کردین دقت کردین همه به چراغ راهنمایی میگن چراغ قرمز. ************ ایستگاه خنده دو تا آفریقایی با یه نفر سومی وسط بیایون بودن در همین حال و هوا بودن که یدفعه آفریقایی یه چراغ جادو پیدا می کنه. ************* اینم از گزینه ی جدید microsoft!!!! آنجلینا در دوران نوجوانی وقتی نتوانست در کار مدل شروع به فعالیت کند، افسردگی پیدا کرد و وقتی این افسردگیاش به اوج رسید اقدام به خودکشی و بریدن رگ دستش کرد. همانطوریکه خودش میگوید: به خاطر بعضی دلایل زمانیکه من در حال انجام مراسم خودکشی بودم! و درد را حس میکردم میتوانستم زنده بودن را حس کنم و میتوانستم نوعی از آزادی را احساس کنم و به هرجهت این کار خودش نوعی درمان برای من به حساب میآمد. پردرامد ترین بازیگران هالیوود در سال گذشته اعلام شدند وجانی دپ پردرامدترین بازیگر سال شد. به ادامه ی مطلب هم سری بزن یک بنده خدایی وارد قبرستانی می شود. سر هر قبری می رود، می بیند سنّ مرده خیلی کم است. شش سال، دو سال، هفت سال ... . مرد تعجب می کند. از متولی قبرستان می پرسد: « آقا اینجا قبرستان بچّه هاست. » جواب می دهد: « نه آقا. اینجا همه نوع مرده ای داریم. پیر، جوان، بچه ... » مرد می گوید: « پس چرا من هر چی نگاه می کنم، همه شش هفت ساله اند.» متولی قبرستان می گوید: « ما در شهرمان یک عالم عارفی داریم که اعتقاد دارد سنّ واقعی آدم ها به عقل و خردی است که دارند و در زندگی آن را به کار می گیرند؛ نه به تاریخ به دنیا آمدنشان. در شهر ما هر کس می میرد می برند نزد این عالم، و او سن واقعی مرده را می گوید و همان را روی سنگ قبرش می نویسند. این قبری که روی سنگش نوشته شش ساله، در شناسنامه شصت و پنج ساله بود. این یکی که نوشته دو ساله، در شناسنامه چهل ساله بود. این یکی که نوشته هشت ساله، در شناسنامه نود و سه ساله بود.... خود من هم یک روز رفتم پیش این عالم و پرسیدم سنّ واقعی من چقدر است؟ عالم گفت: برو جوان. برو که تو هنوز به دنیا نیامده ای. » فردی از خدا درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خداوند پذیرفت. او را وارد اتاقی نمود كه جمعی از مردم در اطراف یك دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه، نا امید و در عذاب بودند. هركدام قاشقی داشت كه به دیگ میرسید ولی دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود، به طوریكه نمیتوانستند قاشق را به دهانشان برسانند! عذاب انها وحشتناك بود. آنگاه خداوند گفت: اكنون بهشت را به تو نشان میدهم. او به اتاق دیگری كه درست مانند اولی بود وارد شد. دیگ غذا، جمعی از مردم، همان قاشق های دسته بلند. ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند. آن مرد گفت: نمی فهمم؟ چرا مردم در اینجا شادند در حالی كه در اتاق دیگر بدبخت هستند، با آنكه همه چیزشان یكسان است؟
حالا نوبت اینه که از این حالت افسردگی در بیای به دوستم میگم ببین تن ماهی تاریخ انقضاش کیه؟ میگه یعنی تاریخ خراب شدنش؟ گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ تاریخ عروسی ننه بابای ماهی اس میخوام واسشون جشن سالگرد بگیرم ******************** با دوستم رفتیم دکتر واسه عمل بینیش دکتر میگه میخوای بینیتو کوچیک کنی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدیم بکوبیمش ۳ طبقه بسازیم ******************** برو ادامه ی مطلب,ضرر نمی کنی!!
بعد غوله می یاد بیرون و به آفرقایی میگه یه آرزو کن
آفریقایی میگه: منو سفید کن.
تا اینو میگه سومی میزنه زیر خنده آفریقایی میگه: چیه برای چی میخندی؟
سومی گفت: همینجوری.
بعد غوله به آفریقایی دومیه گفت: تو چی می خوای؟
آفریقایی گفت: منم سفید کن .
دوباره سومی میزنه زیر خنده .
آفریقایی گفت برای چی میخندی؟
سومی باز گفت: همینجوری.
نوبت سومی میشه. غوله ازش می پرسه: تو چی می خوای .
سومی میگه: این دوتا رو سیاه کن
ادامه مطلب
ادامه مطلب
خداوند تبسمی كرد و گفت: خیلی ساده است، در اینجا آنها یاد گرفته اند كه یكدیگر را تغذیه كنند. هر كسی با قاشقش غذا در دهان دیگری میگذارد، چون ایمان دارد كسی هست در دهانش غذایی بگذارد.
ادامه مطلب
Desiner: lady skin |